اولین

وقتی عصبانی می شه نگاهش تیز می شه , مظلوم می شه ولی تمرکز به هم می خوره . می ره تو خودش و حدس می زنم این مدت نه رو پروژه ش کار می کنه و ممکنه اعصابش رو پولای بانکم مانور داده باشه مثل قمار به صورت برد و باخت تو حساب بقیه ریخته شده باشه
من رو جدول نشسته بودم ,از پارک چن تا چوب درخت پیدا کرد با یه پاکت سیگار آتیش کوچیکی تو پیاده روی پارک راه انداخت و نگران این نبود که نگهبانی مامور شهرداری ای شهروند قانون مداری بیاد تذکر بده بهش و من بدون اینکه چشمامو از روی نقطه های تنش بردارم با تعجب دوره ش کرده بودم 
حفظ بودمش ولی این قسمتی که می دیدمش مثل قسمت توضیحات یا پاورقی می موند جزو متن نبود ولی واسه درک متن باید خونده می شد
نشست دستشو گذاشت رو صورتش و موهای دستش از سرما بلند شده بود کاپشن یشمی بادیشو داده بود به من و آستیناش انقد برام بلند بود که حتا ناخنامم گرم می کرد, گاهی شیطنتم گل می کنه و سر به سرش می ذارم و می گفتم تازه می تونی لذت قدم زدن با منو تجربه کنی 
سرشو از رو دستاش بلند می مرد نگاه تیز و فلفلیش رو چن ثانیه بهم می نداخت و دوباره می رفت تو نقشه ی دست هاش گم می شد , پشیمون شدم 
شب شنبه ی هفته ی پیش بود که با صدای لرزونش زنگ زد بهم و گفت "شقایق شقایق ماشینم داشتم از عرض خیابون رد می شدم رفته بودم برات کادوی تولد بگیرم وسط خیابون دیدم ماشینم نیس ماشینم نبود ماشینم .... همونجا موندم , وسط خیابون , پلیسم کاری از دستش بر نمیاد "
اولش شوکه شدم بعد ناراحت بعد به شکل خبیثانه ای خوشحال 
همیشه اصرار می کردم چند دقیقه باهم قدم بزنیم تو بهترین شرایطم بهونه میاورد و آخرسر می گفت "همین روزاست یه سویچ بیارم بگم بفرمایید این تکه ی تن منه که بتونید در ماشینتونو باز کنید "
عادت داشت جوری که دوست داره من خوشحال بشم یا جوری که دوست داره ناراحت , مثلا همین چن روز پیش, طبق عملیات بی حواسیش عینکی که براش خریده بودم زیر پاش شکست و خیلی اصرار داشت که ناراحت بشم ولی خب به نظر من پیش میاد دلیلی برای ناراحتی نداشت 
ماشین خریدن و ماشین داشتنم از جمله چیزهایی بود که اصرار می کرد باید باهاش کنار بیام و حالا که دزدیده بودنش باید ناراحت می شدم 
سرشو از رو دستش برداشت یا برعکس نگاهم کرد و گفت اگه همه ی وسایلای ماشینو دربیارن ازش چی کار کنم 
خندیدم و تو آستین دنبال دستام می گشتم که درش بیارم و دور گردنش بپیچونم ولی این کارو نکردم فقط نزدیکش شدم و گفتم "نگران نباش بی حواس من .... پیدا می شه بعد این یه ماشینی می گیری که حتا اگه یادت رفت درشو ببندی خودش مواظب خودش باشه و به این زودیا بدون صاحبش حرکت نکنه"
لبخند زد نگاه تیزشو آروم کرد رو چشمام کشید رو موهام کشید رو دستام که توی کاپشنش بود کشید و به ماشینی فکر کرد که سالها آرزوشه بخره
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.