نفوذ

لباسمو از تنم درآوردم و قبل از اینکه به جاش لباس راحت تریی بپوشم با مژگان تماس گرفتم و حدس زدم پشت مانیتور فروشگاه نشسته و ماست و کنسرو لوبیا و آبلیموی مردم رو از روی نوار نقاله بر می داره و قیمتشونو حساب می کنه . همین که تلفن رو برداشت گفت باز چه پروژه ایی داری؟ 
به لحن تند و خنده های نمکینش عادت کرده بودم گفتم :اگه اینجا نرم نمی شه مژگان جون
خندید و گفت: باشه ,چند دقیقه بعد بهت زنگ می زنم
همونطور بدون لباس روی کاناپه ولو شدم و ابر بزرگ پر از خیال بالای سرم ساختم و شروع کردم به بزرگ کردنش و مثل همیشه دو بار به خودم و دو بار به مژگان و دو بار به مهران بد و بیراه گفتم و از اینکه برای راضی کردن همسر خودم باید از خواهر همسرم استفاده کنم احساس گناه می کردم. 
مژگان سه سال از خودم کوچیکتره و دختر ریزه میزه و خوشگلیه, تصمیم رنگ لباس مهران تا مارک لاک عروسی من به عهده ی ایشون بود ولی همین تصمیم همیشه به ضرر من نبوده خیلی وقتا از طریق قوه ی نفوذش وارد می شدم و برای اتفاقای کاری تصمیم می گرفتم 
آستین سمت راست پیرهنم رو که داشتم روی بازوم سوار می کردم تلفنم زنگ زد :گفتی کجا باید بری که برات مهمه؟

شکایت

همینطور که با چوب روی فرش دستبافت کوچک وسط پذیرایی که روی نرده ی ایوان انداخته بود , ضربه می زد و جلوی دهانش را با روسری تیره ای پوشانده بود زیر لب با صدای کلفتش غر می زد و لعن و نفرین می کرد , شوهرش که باغچه را آب می داد گفت:خوبه خودت دعوتش کردی بیاد اینجا , اگه من می گفتم که باید خونه رو هم می فروختیم 
از کار کردن ایستاد به شوهرش خیره شد و از پشت روسری ,لبانش را تکان داد و گفت : معلومه که حق نداشتی این کارو کنی , منم گفتم بیاد که تکلیف پسرمو روشن کنه . الان چهار ماهه روشو ندیدم اجازه ی ملاقاتم نمی دن . خواستم بیاد ببینم پولی چیزی می خواد که بهش بدم
_خانوم بسه دیگه , حتا به من نگفتی چی تو فکرته !
معلومه که پول نمی خواد , دو برابر پولی که قراره تو بدی رو می تونه یه ساعته از مردای مردم بگیره . این پسرت خطا کرده باید تاوانشو پس بده , چند ماه زندون تنبیهش می کنه
_خدا از زمین برش داره 
_خانووووم چی می گی؟ , خوب نیس آدم پسرشو نفرین کنه 
_منظورم اون زنیکه ی بی بند و باره , حتا یه ذره از شکایتش از پسر مظلومم کم نمی کنه
مرد روی صندلی کنار باغچه نشست به طبقه ی بالا که همسرش در ایوان بود نگاه کرد , آهی کشید و زیر لب گفت: مظلوم! مظلوم چیه دیگه !!!!
به زمین نگاه کرد و گفت : پسرت خطا کرده , پیشنهاد به هر زنی رو من یادش دادم یا تو ؟ 
از بالا گفت :عجب پیشنهاد هر مردی رو ....
حرفش را ادامه نداد ,با تمام قدرتش روی فرش می کوبید و دو دقیقه بعد شوهرش را صدا کرد گفت:به نظرت زنه روی اون فرش قرمز که دور سرمه ای داره هم پا گذاشت؟ پاشو بیا اونم بیار اینجا بتکونمش