خیلی زیاد

باهوش بود خیلی زیاد .... ترس آدمومی گرفت می ترسیدی یه چیزی رو که نباید, بفهمه می شه صداشو گذاشت تو یه صندوق , یه صندوق جادویی برد به همه جا می شد با صداش حکایت شبانه گفت , می شد با صداش به همه جای دنیا رفت بهش بگو ببردت قفقاز می تونی چشماتو ببندی و یه لحظه شک نکنی اونجا نیستی 
اونقد با شوق و ذوق درباره ی بعضی مساءل حرف می زد که دوست داری تو اون لحظه همه ی دنیارو بدی تا فقط ادامه بده 
می دونم اگه رو به روش باشم و حرف بزنه دو تا دستامو می ذارم زیر چونمو همه ی سلول های بدنمو جم می کنم تو چشمامو فقط و فقط بهش نگاه می کنم 
دوست دارم مدت ها از فوتبال بگه از بارسلونا از استقلال و از یه تیمی که یادم نمیاد تو لیگ انگلستان 
با اینکه اهل فوتبال نیستم ولی دوست دارم هر ساعت از فوتبال با صداش با لحنش با تن صداش بشنوم ... یا از دانشگاهش , از سالهای قبلش 
به این رسیدم که چیزی تو گذشته داره که هنوز هم ازش لذت می بره الان هم که الانه تو دوران دانشگاهش زندگی می کنی یه چیزی این حس خاطراتشو زنده نگه داشته اون چیز می تونه یه شخص یه روز خوب یه حال خوب باشه .... اونقد اون چیز مهمه براش و مقدس که حاضره به خاطرش برگرده عقب , بجنگه تصاحب کنه
صداش .... نمی شه صداشو داشت نمی شه مال خودت کرد فقط می تونی به آغوش بکشیش گریه کنی باهاش آروم شی 

تو آسمونه تو آسمون زندگی می کنه.مگه می شه یکی تو دنیا زندگی کنه و مث اون این همه خوب باشه کی باورش می شه ؟؟؟؟
یه سیاره ی کوچیک اندازه ی زیر زمین یه خونه 
یه سیاره ای که با شبه قاره ی هندوستان من اختلاف زمانی نداره 
فقط می شه با ستاره هاش دریاهاش جغرافیاش شناختتش نمی شه سفر کرد به سیاره ش 
دوست نداره سفر کنی .... مثل اعداد مختلط می مونه یه قسمت حقیقی و یه قسمت موهومی داره 
بعضی شب ها قسمت موهیمیشو می بینی وقتی حالش خوش نیس نه به خاطر حال بد دیگران به خاطر حال بد خودش ولی نمی تونی بفهمی .... نه ریاضی دانم که قسمت موهیمیشو بخونم نه منجمم که حدس بزنم داخل سیاره ش چیا می گذره و نه جغرافی دانم که بفهمم کی ابرها متراکم می شن کی فشار هوا غالب می شه و کی بارون می باره 
با اینکه خودمم مبهمم حتا واسه خودم ولی هم ریاضی دانه هم منجم و هم جغرافی دان لامصب خیلی می فهمه 
طلسم دیو هارو هم می شکنه یه دیو گردن کلفتی مثل من

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.