همین گوشه

سرشو از گوشیش بلند کرد چشماش پرشده بود ولی هیچ توجهی به من نمی کرد صدای خفیفی از هندزفریش شنیده می شد گوشه ی خونه م مثل همیشه کنار گلدون چوبی خالی روی کاناپه ی کرم رنگ و رو رفته م نشسته بود و پاهاشو جمع کرده بود . دختر عجیبی که همیشه همراهش سنتور حمل می کرد اولین باری که می خواستم ببینمش باهام تماس گرفت منم فکر کردم مث بقیه برای کلاس شیمی یا ریاضی قراره بیاد اینجا ٬تجربه نشون داده قبل اومدن دانش آموزا بهشون هزینه ی تدریسو بگم و همون اول باهاش درباره ی پول حرف زدم بدون اینکه جوابی بده گفت ساعت شش میاد ؛ اینجا اومد رنگ و رو رفته بود و شال آبی چروکی سر کرده بود اول که دیدمش فکر کردم حتمن بعد مدت ها می خواد کنکور بده چون سنش بیشتر به نظر می رسید و همه ی دخترا تا به حال یا چند نفره با دوستاشون یا با مادرشون اومدن ولی این ٬تنها ٬تنهای تنها....
همین که گوشه ی خونه م روی کاناپه ی کرم رنگ و رو رفته م نشست دفتر برنامه هامو آوردم و رو به روش زمین نشسته م ٬دفترو باز کردم تا زمان خالیامو براش بگم هیچ توجهی به من یا دفترم نکرد چشماش به وسایل خونه بود وسایل خونه ی پسر مجردی که تنها زندگی می کنه ‌‌و محل کارشم همین جاس .... یادم اومد حتا ازش سلام هم نشنیدم بلند شدم یه لیوان آبمیوه آوردم براش تا کمی سرحال بیاد ده دقیقه ای نشستم حتا سوالهایی پرسیدم ولی وقتی دیدم حواسش به من نیست بلند شدم به سمت میز رفتم نشستم عینکم را به چشم زدم و به کارم ادامه دادم تا شاید خودش سر صحبت را باز کند نیم ساعت گذشت سراغش رفتم انگار تازه مرا دیده باشد گفت: اگه بیام اینجا ناراحتتون می کنم 
من که نفهمیدم چی گفت فقط گفتم اگه راحتید نه!
هر روز هر دوروز یه بار گاهی هفته ای یه بار میومد گوشه ی خونه می نشست .... با سنتورش که کنارش می ذاشت چن بار اصرار کردم برام بزنه ولی هیچ عکس العملی نشون نداد هندزفریشو تو گوشش جا به جا کرد و اون روز به چشمام خیره شداونقد نگام کرد اونقد نشستم که داشتم غرق می شدم تمام آب ها و دریاهای جهانو داشت می ریخت تو وجودم داشت خیسم می کرد بلند شدم خودمو تکوندم و حواسمو به کارام پرت کردم
     علاقه ای بهش نداشتم ولی انگار واسم مهم بود که بیاد بشینه گوشه ی خونه پاهاشو جمع کنه دستاشو قفل کنه جزو همیشگی خونه م شده بود .... شاگردام با تعجب نگاهش می کردن گاهی با ترحم بعضیاشون دیگه نگاهش نمی کردن مثل همون گلدون چوبی شده بود که اولش به خاطر طرحای روش عجیب میومد ولی بعدش عادی می شد 
حدسایی می زدم اینکه شاید خونه ی قبلیشون اینجا بوده و اومده که خاطراتشوبه خودش دوباره تزریق کنه چون می دونستم صاحب خانه ی قبلی دختری جوون داره یا اینکه فهمیده من با دخترای زیادی رابطه داشتم ولی دلم پاکه یا اینکه اومده چون جاهای دیگه ی دنیا نمی تونسته بمونه یا نداشته که بمونه شماره ای پیدا کرده عدد به عدد تو گوشیش زده دکمه سبزو کلیک کرده تا دری براش باز شه 
یکی از شاگردام پرسید این خانم کیه خیلی زیباست من حس خوبی دارم نسبت بهش
جوابی نداشتم
و تا به حال نمی دونستم زیباست سرمو سمتش برگردوندم درسته!زیبا بود صورت کشیده بینی باریک و چشمای خرمایی بادومی 
یه بار پدرش یا عمو یا داییش تا دم در اومد دسته گلی داد بهم گفت ازتون ممنونم..... امممم به خاطر غزل .... در حق ما لطف بزرگی کردید
غزل؟ غزل غزل غزل اسمش غزل بود غزل بود 
 دلیل تشکرشو نپرسیدم منظورشم نفهمیدم .... فقط به اسمش فکر کردم با اینکه چیزی ازش نمی دونستم ولی همین اسم انگار دنیای جدیدی برام باز کرد 
یه بار که رفته بودم شاگرد و مادرشو راه بندازم تا حیاط برگشتنی شنیدم از خونه صدای موسیقی میاد اول فکر کردم موزیکی تو گوشیش پلی کرده ولی فهمیدم سنتور می زنه راهرو نشستم یه ساعت یا بیشتر همونجا بودم و فقط می شنیدم و از ترس اینکه وقتی منو ببینه دیگه نزنه خودمو همون جا قایم کردم و داشتم گم می شدم مچاله می شدم پرت می شدم .... 
غزل بود غزل بلندی بود و فرداش دیگه نیومد جای گلدون چوبیمو عوض کردم روکش کاناپه مو عوض کردم ولی نیومد انگار با همون سنتور زدن زخماش باز شده دراش باز شده بود موهاش باز شده بود حتا چشمای کوچیک بادمیش باز شده بود و دیگه نمی تونست ببنددشون  
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.