در گوشی

تو پارکینگ پروانه که بودم دوست داشتم زیاد خرید کنم رندوم وسایلارو بر می زنم می خواستم بخرم کناریشو می دیدم اونو می خواستم بخرم پشتیشو می دیدم و پشیمون می شدم و می رفتم غرفه ی بعدی 
منشا روانیش به خاطر سردرگمی تو انتخاب خیلی چیزا از لذتش بیشتره. چن تا چیز که باید می خریدم یکیش گردنبندی بود که زنجیرش نقره بود و پلاکش قاب کوچیک کتابی عکس بود که می تونستی توش عکس بذاری ولی اگه می خریدم نمی تونستم عکس کسیو بذارم توش چون دلم بیشتر برای افرادی تنگ می شه که باید تو دلت نگه داری و عکسش نمی تونه از گردنت آویزون شه و یکی دیگه مانتوی جلو بسته ای بود که رنگ خردلی داشت و از کمر کش می خورد و پایینش طرح دو تا گنجشک بود که رو به روی هم بودن و می شد با یه شال بلند فیروزه ای ستش کرد . 
    تو یه غرفه تیله های رنگی می فروختن که همشو داخل کاسه های بزرگ پر از آب گذاشته بودن و من نشستم ده تا تیله ی بزرگ و دوازده تا تیله ی کوچیک برداشتم ولی انداختمشون سرجاش . با اینکه دوستشون داشتم ولی نخریدم یادمه دو سال پیش به یکی از دوستام دو تا تیله هدیه دادم و گذاشتمشون داخل جعبه ی کوچیکی که خودم درستش کرده بودم به این خاطر که چشماش مثل تیله زیبا بود 
بهش می گفتم چشم تیله ای 
هنوزم می گه خاص ترین هدیه ش همون دو تا تیله بوده که من بهش دادم 
تو همون غرفه پیرمرد مو سفیدی همون طور که نشسته بودم و تیله هارو نگاه می کردم نشست و گفت متولد چه ماهی هستی نگاهش کردم چشماش درشت بود و پیشانی بلندی داشت 
گفتم :تیر عمو جان 
گفت :تیر ماهیا حساس و عجیبن 
نمی تونی بفهمی کی اجازه داری درونشون نفوذ کنی کی نه
تازشم تجارتو خیلی خوب بلدن 
من لبخند زدم گفتم نمی دونم 
گفت : با کوچیکترینام خوشن 
سرمو به نشان تایید تکون دادم 
دستمو رو سینه گذاشتم و اونجارو ترک کردم 
غرفه ی دیگه که دوست داشتم غرفه ی آلات دستی موسیقی بود که لازم نبود موسیقی بلد باشی 
ساز بادی و دستیو از اینجور چیزا که با چوب و نایلون و چن تا سیم می ساخت .... پسره که ریش بلند و عینک بزرگ داشت چون می فهمید من گوشه ای حواسم بهشه آهنگای مختلف می زد بعد چهارمین آهنگ سرشو چرخوند طرفم گفت :سلطان قلبم دوس دارید بزنم؟ 
نگفتم آره یا نه و زد 
یه غرفه لباسای هندی رنگی رنگی رنگی رنگی داشت 
همشون صدا داشتن حرف می زدن 
رویا و آرزو تعجب می کردن که با شوق به لباسا نگاه می کنم چون نمی فهمیدن چرا ! 
چشمم به کتابی افتاد که همون جا خشکم زد رفتم سمت فروشنده برش داشتم و بدون اینکه از کسی نظر بخوام یا بگم خوبه یا بد به فروشنده گفتم لطفا آروم دور کاغذی بپیچید و بذاریدش داخل یه نایلون خراب نشه و می برمش 
فک کنم خریدار دختر محکمی مثل من ندیده بود چون خوشش اومده بود گفت اگه فکر می کنی چیز دیگه هم می خوای بردار کارتخوانم دارم


  الان سه هفته س یه دختری با پیش شماره ی شیراز باهام تماس می گیره هر دو روز یه بار خودشم ساعت حدودا ١١.۵_١٢ . با لحن مهربون و خیلی ناز به شکلی که صداشو می ندازه قسمت پایینی گلوشو با صدای نازک می گه : سلام عزیزم حال شما؟ خوبی؟ وقتت بخیر
_سلام ممنونم بفرمایید
_ببخشید اشتباه تماس گرفتم
هر دفعه این دیالوگای ثابت تکرار می شه و من هر موقع یادم می ره بپرسم ازش چرا چن بار ز زدی 
مگه می تونه اتفاقی باشه؟ دقیقا وقتی هم تماس می گیره که من سرم شلوغه و نمی تونم زیاد حرف بزنم 
آخه چرا باید این کارو انجام بده؟ یا شاید چرا باید دقیق و منظم بهم ز بزنه و بسته های افتخاری صدا و کلمه رو نثارم کنه؟ هنوز هم نمی فهمم تا دو روز دیگه تا شاید بتونم چیزی جز سلام ممنون بفرمایید و دو علامت تعجب بهش بگم  
نظرات 2 + ارسال نظر
نیوشا جمعه 21 اسفند 1394 ساعت 06:55 http://tolooei22.blogfa.com

سلام دوست خوب و خوش ذوقم
من اتفاقی اومدم اینجا ولی الان چند روزه اونقدر دوست دارم نوشتهها و داستاناتو هرروز باید سر بزنم ببینم چیزی نوشتی یا نه
و ترغیب شدم باهات آشنا بشم . تصور اینکه دوست خلاقی مثل شماداشته باشم یکی از رویاهامه
منتظر جوابت هستم ارغوان خوبم

biiitaaa پنج‌شنبه 20 اسفند 1394 ساعت 22:46 http://maloosak.69.mu

با وبلاگتون خیلی حال کردم بقول خودمونیا دمتون گرم
واقعا وبلاگ محشری دارین بازم تشکر میکنم
امیدوارم به سایت ماهم سری بزنی شاید به دردتون بخوره یروزی
به امید دیدار
9861

ممنونم دوست عزیزم
ممنونم از توجهت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.