4

شیشه ی مغازه ش شکسته بود , پیشخوان مغازه ش پر خرت و پرت بود 

خسته به نظر می رسید 

سرشو انداخت پایین به دوتا دستاش نگاه کرد 

کم کم خرت و پرتارو چید تو قفسه ها 

آروم آروم 

آخرش اومد بیرون رفت طرف همسایه دید داره فلافل سرخ می کنه قبل اینکه متوجهش بشه گفت:همین روزا اینجارو تخلیه می کنم .... داداش بیا لطف کن اینجارو بخر 

رفت بیرون درو بست کرکره رو کشید پایین شیشه خورده ها رو با پا یه جا جمع کرد و دوباره رفت سراغ ساندویچی گفت آدم مگه می تونه از پسرش شکایت کنه 

؟

دو ماه پیش از ژاپن برگشت , الانم داره دارو ندارمو می گیره دوباره بره 

بیا بخر راحتم کن 

بسته های دستمال کاغذی رو گذاشت رو میز 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.