کفش های پانخورده

کاپشن کرم گشادی پوشیده بود و موهای سفیدی داشت که وسط سرش خالی بود و یک قسمتی از موی سمت راستش گره خورده بودو یک پایش را تا کرده بود و زانوی پای دیگرش به سمت بالا بود آب معدنی نصفه ای دستش بود و آن را جلوی صورتش گرفته بود 
از کنارش که رد شدم نگاهی به بساطش کردم , دو کفش برای فروش روی مقوا گذاشته بود یکی از کفش ها کفش کتانی کودک پنج , شش ساله بود که صورتی بود و عکس بن تن روی آن بود و مرتب جفت شده بود و کفش دیگری طوسی بود که نوارهای مشکی دور آن بود و دخترانه بود ولی جلوی هر دویش چرک بود و دوخت کناری یکی از کفش ها کنده شده بود و با تعجب از کنارش گذشتم گفتم : عمو این طوسیه چند ؟ سرش رو بالا گرفت و نگاهم کرد و گفت :می خواییش؟ 
_نه قیمتشو می پرسم 
_ پس هیچی
نشستم کنارش روی جدول و دستامو رو چونه گذاشتم دوباره نگاهم کرد و گفت : مجبورم بفروشمشون , عیبی نداره اگه نگاهشون کنی
فقط کفش ها را نگاه می کردم و فکر می کرد چه کسی ممکنه کفش ها را بخره و استفاده کند ولی از ته دل آرزو می کردم همین الان یکی پیدا بشه و هر دوشو بخره یا دوست داشتم خودم بخرمشون حتا اگه استفاده نکنم 
لبخند زدم و گفتم : عمو جان امیدوارم بفروشیش 
به ترکی تشکر کرد و گوشیمو نگاه کردم ده دقیقه به کلاشم مونده بود و من هنوز سبزه میدان کنار پیرمردی نشسته بودم و به بساطش نگاه می کردم 
بلند شدم و به سمت امیرکبیر دویدم 
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.