چالوس

روسریش قرمز و آبی بود و روی گونه ی راستشش یه خال کوچیک داشت موهاشو از بالا سفت بسته بود و کنار من نشسته بود . خیلی گرم بود و هر از چند گاهی با گوشه ی روسریش خودششو باد می زد و همون موقع سینه بند درشت گلش رو می دیدم که رنگش نقره ای و خاکستری بود
 دست برد تو کیفش و یه کتاب کرم درآورد باز که کرد برگشتم طرفش و دو سه خطی خوندم , به قسمتیش رسید که عرب و انگلیس داشت و درباره ی به رسمیت شناختن پادشاهی با چوپان ها و سنگ های بی ارزش کریستالی داشت فهمیدم کیمیاگره , به خودم که اومدم بلوار بودم و پنج صفحه ای همراه کناریم خونده بودم
یادمه اولین بار تو راه چالوس خوندمش که تابستونی بود که اول راهنماییم رو تموم کرده بودم و از طرف کانون فرستاده شده بودیم من کنار همراز نشسته بودم و اون تازه از نخجوان برگشته بود و صهبا هم پشتم توو ردیف آخر مینی بوس نشسته بود . همراز خسته بود و سرش رو روی شونه ی من گذاشت و خوابش برد و من شروع کردم به کیمیاگر خوندن . همون روز یه بظری کامل روی کتابم آب ریخت و خیس شد و برگه هاش بعد یه ساعت موجدار شده بود و وقتی تکونش می دادم صدا می داد.
سه سال پیش بود که سی دی کیمیاگر نامجو رو از کرج خریدم و دو سال پیش توی ماه رمضون نصف شبا هر روز یه ترک یا حتا تکرارشو شب بعد گوش می دادم 
هنوز موسیقی نامجو توی ترکاش و آواهای بی معنی در آوردناش کامل یادمه و هنوز هوای نم چالوس وقتی کتابو تو حیاط ویلا می خوندم , هر وقت که کتابو باز می کنم به صورتم می چسپه . انگار باید خیس می شد کتابم و آب می ریخت روش و بفهمم چندین ساله توش غرقم ....
ساعت ١۶:١۶ یکشنبه 
از اتوبوس تا خونه نوشتم و الان رسیدم دم درمون
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.