شکایت

همینطور که با چوب روی فرش دستبافت کوچک وسط پذیرایی که روی نرده ی ایوان انداخته بود , ضربه می زد و جلوی دهانش را با روسری تیره ای پوشانده بود زیر لب با صدای کلفتش غر می زد و لعن و نفرین می کرد , شوهرش که باغچه را آب می داد گفت:خوبه خودت دعوتش کردی بیاد اینجا , اگه من می گفتم که باید خونه رو هم می فروختیم 
از کار کردن ایستاد به شوهرش خیره شد و از پشت روسری ,لبانش را تکان داد و گفت : معلومه که حق نداشتی این کارو کنی , منم گفتم بیاد که تکلیف پسرمو روشن کنه . الان چهار ماهه روشو ندیدم اجازه ی ملاقاتم نمی دن . خواستم بیاد ببینم پولی چیزی می خواد که بهش بدم
_خانوم بسه دیگه , حتا به من نگفتی چی تو فکرته !
معلومه که پول نمی خواد , دو برابر پولی که قراره تو بدی رو می تونه یه ساعته از مردای مردم بگیره . این پسرت خطا کرده باید تاوانشو پس بده , چند ماه زندون تنبیهش می کنه
_خدا از زمین برش داره 
_خانووووم چی می گی؟ , خوب نیس آدم پسرشو نفرین کنه 
_منظورم اون زنیکه ی بی بند و باره , حتا یه ذره از شکایتش از پسر مظلومم کم نمی کنه
مرد روی صندلی کنار باغچه نشست به طبقه ی بالا که همسرش در ایوان بود نگاه کرد , آهی کشید و زیر لب گفت: مظلوم! مظلوم چیه دیگه !!!!
به زمین نگاه کرد و گفت : پسرت خطا کرده , پیشنهاد به هر زنی رو من یادش دادم یا تو ؟ 
از بالا گفت :عجب پیشنهاد هر مردی رو ....
حرفش را ادامه نداد ,با تمام قدرتش روی فرش می کوبید و دو دقیقه بعد شوهرش را صدا کرد گفت:به نظرت زنه روی اون فرش قرمز که دور سرمه ای داره هم پا گذاشت؟ پاشو بیا اونم بیار اینجا بتکونمش 
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.