just do it

برگه ی مرخصی را که دستم داد گفت: شنبه صبح اینجا باشید. و بیرون رفت . روی صندلی اش چند دقیقه ای نشستم و تمام مدت به این فکر کردم که این دو روز مرخصی کجا می توانم بروم . به هیچ عنوان تمایل نداشتم خانه بروم و تصمیم گرفتم به داخل شهر بروم و مکان های تاریخی که همه از آن تعریف می کنند دیدن کنم و دوباره برگردم .

    روز اولی که برگه ی نظام وظیفه به دستم رسید مدام به این فکر می کردم که چرا همدان؟ ولی نمی خواستم مادرم از این ماجرا خبردار شود . یک سالی می شد با اون صحبت نکرده بودم و او هم هیچ وقت به تلفن خانه زنگ نمی زد که مبادا زن پدرم گوشی را بردارد و با تمام خانه جز من غریبه بود . من هم شماره ی جدیدم را به او نمی دادم و تمایلی نداشتم هر روز از خودم به او خبر بدهم یا همیشه درباره ی کارهایم توضیح بدهم.  پدرم اولین چیزی که بعد از شنیدن خبر سربازی و اعزامم گفت این بود که حالا راحت می توانی به مادرت سر بزنی.

  مادرم چهارده سال پیش بعد از جدا شدن از پدرم به ملایر کوچ کرد و هم اکنون در خانه ای با خاله ی  مجردم زندگی می کند و چند باری به تهران آمده و مرا دیده و دوباره برگشته است . چند باری سعی داشت مرا با خودش به ملایر ببرد ولی نه من خواستم و نه پدرم راضی می شد.

   هوای شهر سرمای ملایمی داشت و نسیم می وزید و روی چمنی در پارک خوابیدم و چشم هایم را بستم و کلاهم را روی چشم هایم گذاشتم . ناگهان با خودم گفتم هر چقدر هم نامهربان باشد باز هم  به فکر من می افتد و خواستم تماسی با مادرم بگیرم و بگویم آمده ام همدان و می خواهم ببینمش  . چنند باری قضیه را با خودم بالا و پایین کردم و بالاخره تصمیم گرفتم که تماس بگیرم . از مردی در پارک تلفن همراه گرفتم و اول به نورالدین که دوست پدرم است و کنار خانه ی پدر بزرگ سوپرمارکت دارد و از طرفی پسر عمه ی مادرم است، زنگ زدم و شماره ی خانه ی مادرم را گرفتم و با دو زنگ مادرم برگشت . وقتی فهمید برای سفر به همدان آمده ام سریع گفت به ترمینال مسافربری بروم و سوار اتوبوس بشوم. داخل دستشویی ترمینال لباس هایم را عوض کردم و راه افتادم.

    هوای ملایر گرم تر بود و درخت های بلند و قدیمی تری داشت. خیابان معروفی که دو سمتش مغازه ی لباس و کیف و کفش بود پیاده شدم و از مغازه ای کیف پول کوچک و ارزان قیمتی خریدم و دنبال خیابان "تفتی" تمام خیابان را طی کردم . در خانه را که زدم پسری با صدای کلفت که انگار تازه به بلوغ رسیده از پشت آیفون در را باز کرد .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.