ما دو تا

یکی از کسایی رو که توی شرکت کار می کنه با همسرش دعوت کرده بودی خونه برای شام و تقریبا سه سالی هست که ازدواج کردن .
من ازت خواستم کمی ازشون برام بگی تا بشناسمشون و آمادگی برخوردشونو داشته باشم . گفتی اسمش سجاده و اسم همسرش ندا هست و پنج ماهی هست که برای کار توی شرکت اومده و تو دوست داری بیشتر بشناسیمشون و ارتباط بیشتری باهاشون برقرار کنیم . ندا رو ندیده بودی ولی می دونی که هم کلاسی همدیگه بودن , رشته ی گرافیک می خوندن و بعدش ازدواج کردن . با توجه به شناختی از سجاد داری گفتی خیلی کارش درسته و کلی فکر هنری بکر داره . 
تصمیم گرفتم برای اولین بار غذای رسمی درست کنم و دفعه ی بعدی که اومدن غذای سبک تری بپزم. بهت لیست خرید دادم و تو به شوخی گفتی : فقط دو نفرنا 
خندیدیم و من گفتم دوستت دارم برو بخر , هنوز نیومده بهشون حس خوبی دارم.
ندا دختر قد بلند با قیافه ی جذابی بود که موهاش بلند و لخت و قهوه ای بود و یه بافت آستین کوتاه فیروزه ای پوشیده بود و سجاد لاغر اندام و موهای بوری داشت و چشماش منو یاد داداشم می نداخت . برای من هدیه یه اشارپ زرشکی و یه تابلوی نقاشی دختری که رو به دریاست آورده بودن
بهم گفتن شانسی خریدیم , امیدواریم خوشتون بیاد .
زیبا بود و مثل خودشون با سلیقه . چشمای ندا درشت بود و دورش خط چشم کلفتی کشیده بود , نیم ساعت نشد که صمیمی شدیم و همدیگرو با اسم صدا می کردیم 
تو هم خوشحال بودی و توی چیدن میز کمکم کردی و هر دفعه که منو می دیدی ازم تشکر می کردی .
چیزی که برام جالب بود اینه که هر کدوممون اسم شرکتو یه چیزی می گفتیم مثلا من می گفتم کانون تو می گفتی مرکز سجاد می گفت شات و ندا می گفت جایی که کار می کنید و هر موقع تشکر می کرد چشماش برق می زد از اینکه موسیقی خوبی گذاشتم تشکر کرد و ستاره ی چشماش درخشید. 
ندا دو سالی هست که زبان تدریس می کنه و حدس زدم حتما تو کارش متبهره. از اینکه جوری که قبلا دربارمون حدس می زد نیستیم کلی خوشحال بود و وقتی می خندید دو تا دندون جلوش زیباترش می کرد و انگار دختر چهارساله ای می خنده 
سجاد گفت پولکی خیلی دوست داره و من گفتم همشو باید بخوری . تو منو بهشون نشون دادی و گفتی ایشون علاوه بر کاری که داره ایده پرداز شرکت هم هست و هر دومون می دونیم اینطور نیست و من آدم خلاقی نیستم . البته هر موقع می گفتم خلاقیت ندارم می گفتی همین الان به لباسی که پوشیدی نگاه کن خودت متوجه می شی .
همین که اومدی آجیل و کیک رو از آشپزخونه ببری پریدم بوسیدمت و بابت حرفی که زدی ازت تشکر کردم . خندیدی و گفتی: حقیقته
 
چهارتایی خیلی خندیدیدم و من بدون اینکه قبلا بهش فکر کرده باشم پیشنهاد دادم موتور ریس ایکس باکس رو با هم بازی کنیم و اونا هم موافقت کردن و دوباره ستاره ی چشم ندا درخشید. سیمای دستگاهو وصل کردی و نشستیم دو ساعت تمام, نوبتی بازی کردیم و مسابقه دادیم
انقد خوردنی آوردم ندا می گفت جا نداره و سجاد می خندید می گفت ترکیدم بابا 
شب خوبی بود و من خیلی خوشحال بودم اولش بابت اینکه هوامو داشتی پیششون و ازم تعریف کردی و کمک دستم بودی و بعد, از آشنایی با دو تا دوست جدید و حس کردم به خاطر عشقی که داشتن از ما دور نبودن و آدم های خاص و دوست داشتنی ای هستن.
چهارتایی قرار گذاشتیم جمعه شب بریم تءاتر ببینیم و ندا هم بهم قول نشون دادن یه جای خاص رو داد.
نظرات 1 + ارسال نظر
نیلوفرررر سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 22:22 http://dokhtaroone.mine.bz

وب متفاوت و زیبایی دارین خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم خیلی خیلی خیلی خوشحال میشم به وب منم سر بزنین ممنون
65185

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.