برای تو بهترین دنیا

اصولا خیلی وقتا نور ضعیفی توی ذهن من دیده می شه و باز خاموش می شه ولی الان تصمیم گرفتم نورای ضعیف رو جمع کنم یه جا و  بنویسم 

میم عزیزم نمی دونم از کجا شروع کنم و چی باید بنویسم این روزا انقد اتفاقای مختلف افتاده که نمی دونم چی بگم و مثل یه کسی که می خواد تابلویی رو به کسی بفروشه چطور ازش تعریف کنم که بخریش 

فهمیدن اطرافیانمون راه تو رو می بنده مثل اینه که فکر کنی من برای همیشه هم خونه ت شدم و به خودت بگی راه پس و پیشی ندارم و این تنها گزینه س. ولی اینطوری فکر نکن تو همیشه آزادی من تورو آزاد آزاد می خوام . چند روز پیش که درباره ی پاکی و نجابتم و رفتارم با بقیه ی مردم حرف زدی من به کلی تعجب کردم اولین بارت بود راجع به این قضیه به من افتخار و از من تعریف می کردی.


ولی می خوام از چالشای فکری زندگیم دور شم و نمی تونم .

میم عزیز تر از جانم 

تو باعث شدی آرزوهام لباسشونو عوض کنن و یه لباس دیگه تن کنن مثلا یکی از آرزوهام این بود که برای همیشه این شهرو ترک کنم و برم جایی که نخوام برای لباس عجیب پوشیدنم برای کسی توضیح بدم یا برای گریه کردن و خندیدنم بین مردم 

ولی الان آرزوهای تو آرزوهای منه ، تو هر چیزی که فکر می کنی بهتره من قبول دارم یا می خوام هر کاری که تو می خوای انجام بدم.

آرزوهام تماما شدن تو 

فقط خواستم بگم این آرزوم مثل کسیه که تو لبه ی یه دیوار چند طبقه وایستاده و مردده که بیفته زمین یا بمونه و ادامه بده.

راستش این ترمی که جلو رومه یکم عجیبه هم اینه که بینش اتفاقایی قراره بیفته یا خیلی خوب یا نه و بعد تموم شدنش تازه مشکلات من شروع می شه و باید به فکر این باشم که به طور محکم تواناییمو نشون بدم ولی ازم انتظار نداشته باش که کنکور رو خیلی خوب بدم راستش من تمام تلاشمو می کنم از فردا هم شروع می کنم ولی نه اینکه اگه احیانا موفق نشدم ازم ناامید بشی....

به تمام لحظه های خوب فکر می کنم راستش بودن با تو بزرگترین آرزوی منه ، با تو جنگیدن ، موفق شدن ، شکست حتی ولی نمی دونی توی دلم چه خبره. باید درک کنی که فرصتت به اندازه ی کافی کم هست مثلا بعد دو یا سه سال من به هیچ عنوان نمی تونم تو رو به خونواده م معرفی کنم چون دیگه دیر شده. 

من همیشه تو رو توی خیالاتم مدیر یه شرکت تبلیغاتی خیلی بزرگ می بینم حتی براش اسم گذاشتم حتی واسه آدمایی که کار می کنن و استخدامن اسم گذاشتم ، باهاشون در ارتباطم ، حتی دورادور در جریان کارا هم هستم گاهی بهت سر می زنم برات ماکارون رنگی و شیر هویچ میارم و چون خودم به شیرینی خامه ای علاقه و ارادت خاصی دارم برای خودم شیرینی خامه ای میارم می شینیم می خوریم و من برمی گردم.

باید بهم حق بدی نگران باشم حق بده به فکرت باشم که کارای بی نتیجه نکنی

بهترین روزای عمرمو دارم با تو می گذرونم هنوز با اینکه یه سال گذشته باز هر لحظه دوست دارم صداتو بشنوم ، عاشقانه صدات کنم ، وقتی پیامت میاد می پرم روی گوشیم ، لحظه شماری کنم برگرده ، نگاهم که می کنی قلبم می تپه خیلی وقتا از دیدن تو آب دهنم خشک می شه.

نمی دونم چی توی ذهنته یا چه برنامه هایی داری ولی خیلی وقتا از تو یه تصویرای آبستره می بینم که مثل همیشه قهرمان منی و یه شنل و رو بند زرو تنته و هر جا می رسی یه علامت زی حک میکنی 

تو همیشه یه مرد واقعی لیبرال و الهام بخش و صاحب سبکی ، مثل هیچکسی نیستی خود خود خودتی و مثل خودت منو دوست داری و همیشه چراغ های ذهن منو روشن می کنی ولی خیلی وقتا باتریش تموم می شه و خامووووووووش 

میم عزیزم از چی بگم که احساس می کنم هیچ حرفی نزدم

زیباترین لحظه های عمرم معنویاتم با توعه هر چیزی با تو آرامش با تو ریلکس کردن با تو عشق بازی با تو قدم زدن با توعه 

لحظه به لحظه ی امامزاده تا آخر عمرم با منه ، بوی گل مریم ، اشک های من ، دستای تو و الان با خودم می گم چقد خوبه همسر آدم همراهترین آدم باشه چقد احساس خوشبختی می کردم اون لحظه،  میم عزیزتر از جانم.

از چی بگم از ریختن پلاسکو بگم که روحمو سوزوند و قلبمو به اندازه ی یه دنیا سنگین کرد ، یا هضم سنگین دیدن عکسای معشوقم تو جای دیگه ، یه نوع آلرژی خیلی مزمن و وحشی پیدا کردم که هر لحظه باید برم عکساشو چک کنم و چند بار بالا و پایین کنم و بیرون بیام



میم جان تر از جانم تمام فکرم اینه که بمب توی ذهن تو خنثی شه حالت خوب شه ، مدام به این فکر می کنم که بتونم یه باری از دوشت بردارم با اینکه کنار من وانمود می کنی همه چی خوبه و من می فهمم قلب بزرگ و پر از احساست چقدر صبوره و تحمل می کنه

آرزومه با تو باشم 

آرزومه 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.